از هر دري سخني
رو به رويم اينه است.در دستم قلمي.صفحات كاغذ.مي نويسم گيج گيج گاه سرشار از عدم.گاه لبريزازوجود. غم مي گويد كه بساز.دل مي گويد كه بسوز. گوش كن .گوش كن!!! اواي رفيقه ديرينه است.گويا صداي تنهاييست .اخ ! چقدرخوشحالم. باز به من گويد او.بيا بيا در اغوشم. شانه هايم مال توست .جاري كن اشكت را بر دوشم لبخندي زدم.ز سرمايش.تنهايي به خود لرزيد. بر من نگاه كرد و گفت:چه خنده ي سردي. اين بار گريستم بر او .سوزاندم شانه هايش را با من لابه اي كرد و گفت :اين چه سرما ييست تو را ؟اين چه گرما ييست تو را؟ لب گشودم و گفتم:سرماي اين لبخند. ديرينگي دارد.مثل تو و غم. برايم همراه و همسايست. گفت چرا اشكت جوشان و سوزان است؟ گفتم اخه قلبم اتشفشاني بود .خاموش و بي شعله يك لحظه در غفلت. شراره اي امد .دل را گرفت در بر گفتش بسوز در من از ان پس قلبم. ارام نشد هر دم.افتان و خيزان بود. ساكن نشد در دم اشكي كه امروز هست حاصل اين سوز است. تنهاييم رنجيد.نالان بر من گفت :اين سوز امروزت عشق است و بي رحم است. گفتم كه تنهايي با من وفا كردي.من بي وفا بودم مرا تو عفو كردي؟؟؟ بر تو جفا كردم .راهم را كج كردم.رفتم به سوي او با ان وفا كردم. اهي كردي بر من. اهت گرفت اخر.در لحظه اوجم .مرا رها كرد رفت. حال! من رانده از انجا وا مانده از هر جا بازم ندای تو مرا نوازش كرد.اغوشت باز باز مرا صدا مي زد من امدم بازم تنهايي خوبم .اين را بدان هرگز نفروشمت ديگر هيچگاه اين درد را. بر لب نخواهم راند .در قلب من ديگر هرگز نخواهد ماند من خالي از احساس.جدا از هر اسمم. بازم مرا بخوان. تا بر تو برگردم. من امدم ديگر تنهايي خوبم .اين را بدان هرگز نفروشمت هر دم.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |